سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 96/2/9 | 11:45 صبح | نویسنده : zahra

در پس همه ی تمناهای من یک تو نهفته است...

پشت دم به دم نفسهایم...پشت گام به گام قدم هایم ..ناخودآگاه سمت تو می آیم...

چگونه رام کردی اسب سرکش غرورم را...

هوای پریشان موهایت موجهای دریای دلم را دیوانه وار به صخره میکوبد...

چگونه زنده کردی بیچاره دل مرداب را...

چشمهایم تو را میبینند ..گوشهایم تورا میشنوند...زبانم از تو میگوید و درذهنم فقط رویای تو مصور است

چگونه همه ی من شدی که دیگر خودی نمیبینم..که گم میکنم خودم را در کوچه های بینامِ خیابان زندگی،که جامیگذارم خودم را روی آخرین صندلی،که برایم مهم نیست من کیستم چون حالا همه تویی...

تو راکه نمیبینم دنیایی در من ویرانه است و دل بی دلم مدام بهانه گیر....توراکه نمیبینم زمان خنجریست برگلویم و نفسِ بی موقعم دست و پاگیر...

تو که نباشی دلتنگیم آنقدر زیاد جا باز میکند که تمامم را درآغوشش میگیردو غرق میکند..

فقط با تو حال من خوب است..با نگاهت،صدایت،لبخندت...

آری هنوزهم کسی هست که با لبخندش جهانی را درگیر خود کند...

مونالیزای قصه ی من لبخند تو یگانه حمکران جهانِ جانِ من است....

 

                  *زهرا*




  • paper | تنهای تنها | سندرم دیسترس تنفسی